داستان طنز
 
بهترین کلاس

 

بینیش انگار شکسته بود و خون زیادی از روی لبها و چانه هایش به روی زمین می ریخت  , زخم عمیقی قسمتی از صورتش را پوشانده بود ,اطراف چشمش حسابی  ورم کرده وخون آلود بود , به سختی می شد مردمک چشمانش را دید , مرد  سعی کرد صورتش را جلوتر ببرد تا بلکه بهتر بتواند مردمک چشمانش را ببیند ,چند لحظه ای خیره شد ,احساس کرد چند نفر از رو برو سنگ پرتاب می کنند و شاید باخنده هم حرفی را تکرار می کردند , بغض گلوی مرد را می فشرد  و خواست تا صورتش را نوازش کند , همینطور که دستانش را به طرف صورت زن می برد, پیش گوشش صدایی  شنید

ببخشید ... ببخشید آقا به تابلوها دست نزنید .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:15
Mohammad mahdi.Erfan

درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین کلاس و آدرس bestclass2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 5303
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

كد ماوس